چه سینه سوز آه ها
که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب
اسیر پیچ وتاب شد
نه شور عارفانه ای
نه شوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه ها
شتاب در شتاب شد.
نه فرصت شکایتی
نه قصه وروایتی
تمام جلوه های جان
چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در
نشست و عمر شد به سر
نیامد به خود دگر
نیامد به خود دگر
که دوره شب آب شد.